محتشم به عنوان یک شاعر شیعه بر شانه تاریخ ایستاده است و خطاب به همه اهل زمین می گوید: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است./ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است.»
او در ابتدای کار بحث نوحه و عزا و ماتم را مطرح می کند و در ادامه ،صبح تیره ای را می بیند که اوضاع جهان را درهم کرده است و «این رستخیز عام» را «محرم» می نامد. «این صبح تیره، بازدمید از کجا، کزو/ کار جهان و خلق جهان جمله درهم است.»
در بند دوم شعر خود را چنین آغاز می کند «کشتی شکست خورده ز طوفان کربلا/ در خاک خون طپیده به میدان کربلا/ گرچشم روزگار بر او فاش می گریست/ خون می گذشت از سر ایوان کربلا» سپس از اشک و گلاب و گل و مهمانی سخن می گوید تا جایی که قحط آب است و «بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید/ خاتم، زقحط آب، سلیمان کربلا» / «زان تشنگان، هنوز به عیوق می رسد/ فریاد العطش زبیابان کربلا».
تکیه محتشم کاشانی، در تمامی این شعر، بر عناصر احساسی و عاطفی واقعه عاشورا می باشد و به گونه ای بسیار شاعرانه از این عناصر در جای جای شعرش استفاده کرده است و کمتر کسی است که با خواندن این اشعار چهار ستون بدنش به لرزه نیفتد: روزی که، شد به نیزه سر آن بزرگوار/ خورشید سربرهنه برآمد زکوهسار/ موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه/ ابری به بارش آمد و بگریست زار زار».
شاعر تصویری را در ذهن خواننده نقاشی می کند که قیامتی زود هنگام نام دارد و تمام جهان و هر چه در اوست در حال از هم پاشیدن است «گفتی تمام زلزله شد، خاک مطمئن/ گفتی فتاده از حرکت چرخ بی قرار/ عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر /افتاد در گمان، که قیامت، شد آشکار.» و این حس و حال آن قدر شدت می یابد که شاعر می بیند «دربارگاه قدس، که جای ملال نیست / سرهای قدسیان، همه بر زانوی غم است.»
استفاده محتشم از کلمات سوز، گریه، غم، خون، غربت، بی کسی، مصیبت، زخم، تشنگی و از این قبیل ماهرانه و بسیار شاعرانه است.
و اما اگر چه شعر محتشم در مقطع تاریخی خویش انقلابی در اشعار عاشورایی به وجود آورد و هنوز هم یکی از بهترین اشعار عاشورایی است، اما هدف ما بررسی و مقایسه دیدگاه او با عمان سامانی است که برای این مقال تفاوت دیدگاه این دو بزرگ را درباره «عطش» که محوری ترین موضوع عاشوراست ، به بحث می نشینیم.
عمان سامانی در مثنوی مخزن الاسرار چنین آغاز می کند «کیست این پنهان مرا در جان و تن/ کز زبان من همی گوید سخن/ این که گوید از لب من راز کیست/ بشنوید این صاحب آواز کیست»
به طور اجمال نگاه او به واقعه عاشورا یک نگاه عرفانی حماسی است که حتی غلظت عرفانی آن بیشتر است. او در روز عاشورا هیچ شکوه ای نمی کند و حرفی از غم و مصیبت غربت و بی کسی به زبان نمی آورد و برعکس می گوید «سرخوشم آن شهریار مهوشان/ کی به مقتل پا نهد دامن کشان/ عاشقان خویش بیند سرخ رو/ خون روان از جسمشان مانند جو.
عمان سامانی هیچ صحبتی از عزا و ماتم نمی کند و این را نهایت عشق می داند که شهریار مهوشان به مقتل بیاید و عاشقان خودش را با صورتهای زیبای نیلگون ببیند چون او معتقد است «آری این قامت کمانی خوشتر است/ رنگ عاشق زعفرانی خوشتر است».
پس او روز عاشورا همه چیز را در نهایت زیبایی می بیند. عمان حتی باورهای سنتی ما را در عاشورا دچار تحول می کند و آنقدر زیبایی را در شعرش جریان می دهد که تشنگی بهانه کوچکی می شود برای رسیدن به اقیانوس مواج عشق: وقتی حضرت علی اکبر برای رفتن به میدان از پدر اجازه می گیرند و حضرت سیدالشهدا فرمایش هایی به فرزند دلبند خویش می کنند، یکی از زیباترین صحنه های عاشوراست که شرح آن را در فرصتی دیگر خواهم نوشت اما نکته قابل توجه، بحث تشنگی است و عمان سامانی به قول مولوی، اعتقاد دارد و می گوید «آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست.»
از دیدگاه او وقتی حضرت عباس(س) به شریعه فرات می رود که آب بیاورد دیگر نه شریعه فرات یک رودخانه معمولی است و نه آن آبی که حضرت در مشک می ریزد H2o است. چرا که او می گوید: «می گرفتی از شط توحید آب/ تشنگان را می رساندی با شتاب». پس بحث تشنگی از دیدگاه عمان فراتر از طلب آب است. این تشنگی است برای طلب حقیقت و به قول خود او: «این عطش رمز است و عاشق واقف است/ سرحق است این و عشقش کاشف است.»
یعنی این عطش، اسم رمزی است که تنها عاشقان آن را می دانند و هیچ کس دیگر از این سر الهی خبری ندارد. همان سری که باعث شده است تا قیامت، این واقعه بزرگ در ذهن همه باقی بماند و همه تشنگان حقیقت تا روز قیامت از مشکی آب بنوشند که از دستان حضرت عباس چکیده است: «تا قیامت تشنه کامان ثواب/ می خورند از رشحه آن مشک آب. بر زمین آب تعلق پاک ریخت/ و ز تعین بر سر آن خاک ریخت.» و اما محتشم کاشانی چنین می گوید که در روز عاشورا پرندگان و چرندگان و دیو و دد ، همه سیراب بودند اما حضرت سیدالشهداء از تشنگی نگین انگشترش را می مکید اگر چه این تصویر سوزناکی است و اشک آدم را جاری می کند مقایسه سیرابی دیو و دد و تشنگی سلیمان کربلا کار شاعرانه ای نیست: «بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید/ خاتم، زقحط آب سلیمان کربلا.»
و حالا همین صحنه را از چشمهای عمان سامانی نگاه کنید وقتی حضرت علی اکبر با لبهای تشنه از صحنه کارزار برمی گردد و به خدمت پدر می رسد، حضرت سیدالشهداء می بینند عطش علی اکبر خیلی زیاد است و الان است که حدیث دوست را فاش کند و ...
پس حضرت لبهای متلاطم او را در آغوش می گیرد و با نگین انگشتری خویش بر دهان او مهر سکوت می زند تا شورش صهبای عشق او را کنترل کند:
اکبر آمد العطش گویان ز راه/ از میان رزمگه تا پیش شاه/ کای پدر جان از عطش افسرده ام/ می ندانم زند ه ام یا مرده ام/ این عطش رمز است و عارف واقف است/ سرحق است این و عشقش کاشف است/ دید شاه دین که سلطان هدی است / اکبر خود را که لبریز از خداست/ عشق پاکش را بنای سرکشی است/ آب و خاکش را هوای آتشی است/ شورش صهبای عشقش در سر است/ مستی اش از دیگران افزون تر است/ اینک از مجلس جدایی می کند/ فاش دعوی خدایی می کند/ محو بر خود می شکافد پوست را/ فاش می سازد حدیث دوست را/ محکمی در اصل او از فرع اوست/ لیک عنوانش خلاف شرع اوست/ پس سلیمان بر دهانش بوسه داد/ اندک اندک خاتمش بر لب نهاد/ مهر آن لبهای گوهرپاش کرد/ تا نیارد سر حق را فاش کرد/ «هرکه را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند.»
عمان سامانی برخلاف محتشم کاشانی عاشورا را «صبح تیره» نمی بیند. بلکه عاشورا را روزی می بیند که عاشق و معشوق به هم می رسند یا بهتر بگویم روزی است که معشوق ،طنازی عاشق را می بیند. روزی که عاشق دارد امتحان پس می دهد: «امتحانشان را ز روی سرخوشی/ پیش گیرد شیوه عاشق کشی/ در بیابان جنونشان سردهد/ ره به کوی عقلشان کمتر دهد/ دوست می دارد دل پردرد شان/ اشکهای سرخ و روی زردشان»
حالا وقتی معشوق این گونه دوست دارد، پس عاشق هم همه اینها را با جان و دل می خرد و می گوید :
« سرخوشم کان شهریار مهوشان/ کی به مقتل پا نهد دامن کشان» برای این که: «عاشقان خویش بیند سرخ رو.»
از طرف دیگر نگاه محتشم به روز عاشورا یک نگاه گزارشی است؛ یعنی فقط آنچه را می بیند برای دیگران گزارش می کند، البته با زبان شاعرانه اما پشت این تصویرها چه حکمتی نهفته است؟ و چرا قهرمانان این صحنه حج را نیمه تمام رها کرده اند و به این صحرای سوزان آمده اند؟! و اینکه مگر آنها نمی دانستند که عاقبت در خاک و خون خواهند غلطید و هزاران سؤال دیگر را بی پاسخ می گذارد و حاصل همه گزارش این شاعر بزرگ قطره اشکی خواهد شد که گونه تاریخ را ترخواهد ساخت و اما آیا تنها گریه و آه کافی است؟ توقع مردم بیشتر از اینهاست.
شعر محتشم در تحریک عاطفه موفق است اما در تعمق و تفکر فلسفه عاشورا چطور؟! و آیا وظیفه شاعر پاسخ گویی به این نیازست؟! اگر پاسخ منفی باشد شعر محتشم موفق است و اگر...
سلام امیدوارم که حالتون خوبه خوب باشه. اگه یه وقتی خواستید برای وبتون عکسی روی اینترنت منتشر کنید آپلود سنتر ما با بالاترین سرعت لود عکس و امنیت بالا و امکانات ویژه ی دیگه منتظر میزبانی دائمی عکسهای شماست. حتما به سایت ما سر بزنید
برای آمدنت زود هم دیر است.
گفتند یار سفر رفته باز میرسد
بیش از هزار سال گذشت وخبر نشد
یعقوب وار این پدر پیر روزگار
چشمش به راه ماند و خبر از پسر نشد .
سلام
ممنون از این که دیدگاه زیبایت را با ما تقسیم کردی
ممنون
سلام
نقدتون رو بلعیدم
واقعا زیبا بود و جای تمجید داشت. با این که عاشق اشعار محتشم هستم اما کلی لذت بردم و قتی با این دید به اشعار عمان سامانی نگاه کردم.
من هنوز گنجینه الاسرار عمان سامانی رو نتونستم گیر بیارم .فقط دست و پاشکسته از گوشه کنار گیر اوردم .
جسارتا شما فایل pdf یا لینکی رو سراغ ندارید که بتونم اشعارش رو دانلود کنم؟
اگه به ایمیلم ارسال کنید ممنون میشم.
موفق و سرزنده باشید.
یا حق
واقعا زیبا بود مقایسه تان
دوستان آلبوم های زیبای وداع ا و 2 حسام الدین سراج رو از دست ندین.
اشعار عرفانی عمان سامانی با صدای آسمانی این سید گوش نواز است